یادداشت سوم

مدرسه ای که بودیم، عالی بود. حالامی فهمم. حالاکه بعد چند وقت «دانشجویی»؛ صبح زود، قبل از اینکه در مدرسه باز شود و بچه ها، از اول راهنمایی تا پیش دانشگاهی، با لباس فرم هایی که امسال به تنشان قالب کرده اند بریزند توی حیاط وسیع مدرسه. از دیوار کوتاه مدرسه پریدم بالاو رفتم داخل حیاط. همه حیاط را کله سحر دویدم و خندیدم، به یاد همه خنده های هفت ساله ای که میهمان این حیاط بودیم...
    تعجب کردم که چطور توی فضای کوچک دانشکده جا شده ام. آن هم منی که سرم را می زدی پایم توی حیاط بود، پایم را بست می کردی دم دفتر ، از توی پنجره حیاط درندشت مدرسه را نگاه می کردم و حرص می خوردم از کسی که تک به تک با دروازه بان را خراب می کرد و می زد توی اوت.
    حالاتوی دانشگاه شق و رق ایستاده ام، به جرم بزرگ شدن! نهایت کاری که می توانم انجام دهم این است که پله ها را دو تا یکی بالابیایم، یا تند تند پایین بروم، به یاد همه آن شلوغ کاری هایی که حالاباید بگویم کودکانه! کودکانگی ای که لذت بخش تر است از این بزرگ بودن اجباری، خیلی لذت بخش تر است ...
    توی آرزوهایمان این جور دانشگاه هیچ جایی نداشت، دانشگاه جایی بود مثل مدرسه، کمی بزرگ تر! با بچه هایی بیشتر و پر از دوست های تازه. هرچند پیش تر با همه ی بچه های مدرسه عهد کرده بودیم »هیچ دوستی دوست دوران راهنمایی و دبیرستان نشود« که این فرضیه بدون این شرط هم پابرجا بود. پا برجا بود اگر ...
    از پنجاه و چند نفری که با هم بودیم، حالاهر کداممان یک گوشه نقشه جغرافیایی افتاده ایم که دوم راهنمایی به زور چسب چسباندیم به دیوار کلاسمان. نقشه ای که شکل گربه بود.
    اول ها همه دلگیر بودیم، زنگ و اس ام اس و از این خوابگاه تا آن خوابگاه گز می کردیم، برای دقیقه ای با هم بودن. که دور هم بنشینیم و از تکه تکه های وجودمان بگوییم، از این که «یادش بخیر ... »
    اما این فقط تا تمام شدن ترم اول بود، بعد از یک ترم دانشجویی اتفاق بدی افتاده بود، عادت کرده بودیم ...
    خیلی ساده «بزرگ» شده بودیم، عادت کرده بودیم که آرام آرام پله ها را بالابرویم، پله هایی که زنگ های تفریح برای زودتر به حیاط رسیدن از نرده های کنارش سر می خوردیم. یاد گرفته بودیم خیلی سر کلاس حرف نزنیم، شلوغ بازی نکنیم و به جای این که تا آمدن «معلم» توی سر و کله هم بزنیم، توی لحظات در انتظار «استاد» ماندن، صم بکم بنشینیم و با بغل دستی مان در مورد مسائلی از قبیل درس و نحوه تدریس استاد و ... حرف بزنیم.
    یاد گرفته بودیم دانشجو باشیم، و این اصلااتفاق خوبی نبود. این یعنی تمام شدن همه آن دوران خوش زندگی، تمام شدن حیات، و شروع چیز مسخره ای به اسم بزرگ بودن...
    حالاکه باز دارم از دیوار مدرسه بالامی روم - دیواری که بارها برای آوردن توپ هایی که سوت می شدند از آن بالارفته بودم - حیاط مدرسه غریب تر از همیشه شده، توی گرگ و میش هوا، دم صبح، فکر بچه هایی ام که قرار است بزرگ شوند، قرار است عادت کنند، مثل ما که عادت کرده ایم، عادت کرده ایم به بزرگ شدن ...»

نظرات 2 + ارسال نظر
اسامه شمس پنج‌شنبه 22 دی 1390 ساعت 06:22 ب.ظ http://www.azadmarivan.blogfa.com

با سلام خدمت شما دوست عزیز
میخوایم که در این وبلاگ www.azadmarivan.blogfa.com از کل وبلاگ نویسها و دانشجویان دعوت کنیم که مطالب علمی فرهنگی و مشکلات و ...دانشگاه های خودرو در این وبلاگ هم بذارند تا با دیگر دانشگاه ها به اشتراک گذاشته بشه در اصل یه وبلاگ برای جمع شدن وبلاگ نویس هاست خوشحال میشم اگه شما هم در این راستا مارا یاری کرده و اگر مایل بودید شما رو به عنوان یکی از مدیران وبلاگ بگذاریم وباهم به این امر کمک کنیم خوشحال میشم هرچه زودتر به ما ملحق بشید
با سپاس مدیر وبلاگ دانشجویان آزاد

فردین شنبه 24 فروردین 1392 ساعت 03:21 ب.ظ http://www.azadioon.mihanblog.com

لطفا متن زیر را در وبلاگ خود نمایش دهید:
مسابقات وبلاگ نویسی

حوزه معاونت پژوهش و فناوری دانشگاه آزاد اسلامی با همکاری دفتر فرهنگ اسلامی در نظر دارد مسابقات وبلاگ نویسی را با موضوعات مشروحه زیر در دوبخش دانش آموزی و دانشجوئی ویژه کلیه دانشگاهها و مدارس استان کردستان با اهداء جوایز نفیس برگزار نماید..

از علاقمندان دعوت می شود جهت شرکت در مسابقه از طریق لینک زیر اقدام به ثبت نام نمایند.

موضوع مسابقات: علمی، ادبی، فرهنگی وهنری

شروع ثبت نام: 20 اسفند 1391 پایان ثبت نام: 20 اردیبهشت 1391



• شرایط شرکت در مسابقات
• تاریخ و زمان ثبت نام
• نحوه امتیازدهی
• جوایز مسابقه
لینک ثبت نام وبلاگ نویسی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد